مهرسا مهرسا ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

مـــــــــــــــــــــــــهرسا خورشید درخشان من

روروک سواری دخترم

مهرسای عزیزم از روروک زیاد خوشت نمیاد وقتی میزارمت توی رورک همش دستهاتو میاری بالا که بغلت کنم  اینم چند تا عکس از روروک سواریت  ...
25 آبان 1392

سفر مهرسا جون به اصفهان

دخی گلم قرار شد روز عید قربان بریم خونه عمه مامانی که اصفهان بودن دایی حسین جون هم قرار شد با ما بیاید خلاصه تا از سرکار اومدیم خونه وسایلها رو برداشتیم و حرکت کردیم توی راه همش خواب بودی و اصلا" مامانی رو اذیت نکردی خیلی خوش گذشت اینم عکسهای دختر گلم    بابا رضا و مهرسا خانم    دایی حسین و داداش کسری  ...
25 آبان 1392

بازی کردن دخترم

عروسک مامان الان دیگه سوپ و فرنی و بیسکویت مادر میخوری ولی سوپ رو زیاد دوست نداری اما مامان باهات بازی میکنه تا سوپ رو بخوری . ضمنا" خیلی هم فضول شدی کتابهای داداشی رو پاره میکنی و تا تلفن زنگ میزنه میری سراغ تلفن داداشی هم خرابکاریهاتو از پشت سرت جمع میکنه . از بین عروسکهات نازلی رو خیلی دوست داری    ...
19 آبان 1392

واکسن 6 ماهگی دخترم

دختر نازم دیگه داری بزرگ میشی و وقت واکسن 6 ماهگیته من و بابا بردیم که واکسنتو بزنیم آخه قطره فلج اطفال توی مرکز بهداشت ما نبود به خاطر همین بردیمت درمانگاه واکسنتو بزنیم خیلی گریه کردی ولی تا اومدیم خونه یاد رفت و شروع کردی با داداشی بازی کردن .   ...
19 آبان 1392

اومدن دایی و زن دایی جون

مهرسای عزیزم دایی حسن شما رو ندیده بود چون راهش خیلی دوره دایی جون محل کارش خاشه ولی به خاطر دختر گلم اومد خونه تا شما رو ببینه  مرسی دایی و زن دایی جون  ...
19 آبان 1392

سرکار رفتن مامان

دختر قشنگم مرخصی مامان تموم شده بود و مامان باید میرفت سرکار البته مامان 1 ماه زودتر رفت سرکار وقتی واکسن 4 ماهگی شما رو زدم درست دو روز بعد رفتم سرکار خاله زهرا قرار شد 10 روز از شما مواظبت کنه تا پرستارت بیاد . مرسی خاله زهرا و پسر خاله عرشیا جون    اینم عکسهای دخترم و پسرخاله   وای اینجا چقد قیافت بامزه شده قربونت برم من  ...
19 آبان 1392

تقدیم به دختر قشنگم مهرسا

دخترم با تو سخن می گویم ‏  زندگی درنگهم گلزاریست ‏  و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری ‏  من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم ‏  گل عفت ، گل صدرنگ امید ‏  گل فردای بزرگ  گل فردای سپید  چشم تو اینه ی روشن فردای من است ‏  گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ ‏  کس نگیرد زگل مرده سراغ  دخترم با تو سخن می گویم ‏  دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش  همه گل چین گل امروزند ‏  همه هستی سوزند ‏  کس به فردای گل باغ نمی اندیشد ‏  انکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد ‏  بلبل عاشق نیست ‏  بلکه گلچین سیه کرداریست...
19 آبان 1392